شنبه ۶ آبان 1385
دگر مرا تو نخواهی ، چقدر خودخواهی
دریغ هم ز نگاهی؟ چقدر خودخواهی
زدی به خرمن دل آتشی چو سوز دلم
و عشق چون پر کاهی ، چقدر خودخواهی
تو سیب خوردی و «ما» از بهشت رانده شدیم
به ارتکاب گناهی ، چقدر خودخواهی
و ضرب میکنی و جمع ، غصه و غم را
ز ماتمم که نکاهی، چقدر خودخواهی
شد آسمان دل من سیاهی مطلق
ز آن وداع صباحی، چقدر خودخواهی
هنوز عکس رخت در پیاله ام پیداست
و سهم من ز تو آهی ، چقدر خودخواهی
...