میخواستم این شعر را آخر بهار بگذارم در وبلاگ،نشد.حالا که بهار قرآن تمام شده هم بیمناسبت نیست.
صد خاطره از بهار دارم باران درد دل بی شمار دارم باران
یک وقت ندی به دست تابستانم من با تو هنوز کار دارم باران
سلام
تصمیم گرفتم-دوباره- با وبلاگ آشتی کنم؛ببینیم و تعریف کنیم.
از دست او،هر باده حتی شوکران نوش! شهدی به طعم آسمان بیکران نوش!
دنیا، ضیافت خانه رنگ است،اما از گنبد فیروزه ای جمکران نوش!
این روزها، مدام حوالی مرگ پرسه می زنم.
یک بازی مرگ محور هم کشف کرده ام که بسیار جالب است:
روی این لینک کلیک کنید
در سایت جست و جوی اموات در بهشت زهرا(س) نام مبارک خودتان را جست و جو کنید و ببینید چند نفر هم نام و هم سن شما در گور خفته اند.
از شانس خوب یا بد من،بهشت زهرا ۶«رضا صیادی» دارد.کوچک ترینشان ۲۴ سال عمر کرده و بزرگ ترینشان ۷۲ سال.ای کاش می دانستم قرار است چند سالگی وارد این لیست شوم.اگر همین روزها بمیرم،رکورد رضا صیادی ۲۴ ساله را می زنم!
می خواهم همین روزها -که در حوالی مرگ پرسه می زنم- در بهشت زهرا سری به مردگان هم نام بزنم.دوست دارم ببینیم سنگ قبری که رویش نام مرا نوشته اند،چه شکلی است.بد نیست این بازی را امتحان کنید.
تکمله:
صبوری می کنم تا مدار،مدارا،تا مرگ
مرگ خسته خسته از دق الباب نوبتم آهسته زیر لب ،چیزی،حرفی،سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است ودوباره باز خواهم گشت
حالا برو ای مرگ،برادر،ای بیم ساده آشنا
از امروز-ششم فروردین۸۷- زندگی جدیدمان را در خانه ای کوچک، رسما آغاز کردیم.
برایمان دعا کنید.
تبریک نمی گوئید؟
جز ((قاف آخر عشق*)) در سر نبود دیگر تکلیف عاشقانش یکسر نبود دیگر
انگار یک ستاره،خاموش تا خدا رفت روز سه شنبه ای بود،قیصر نبود دیگر...
* و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود!